زندگی همچون منچ است، منچ همچون زندگی. گاهی بیشترین عدد تاس مهرهات را میسوزاند و گاهی کمترین عدد تاس باعث بردت میشود. فیلم منچ، زندگی را نیز مانند این بازی پر از برد و باختهایی میبیند که به اجبار در سرنوشت همۀ انسانها حضور دارد. حال تصمیم با انسان است که میخواهد بازی کند یا گوشهای بایستد و باخت خود را تماشا کند. این فیلم با ستارههایی که داشت و آنوراگ باسو به عنوان کارگردانش یکی از پروژههای بزرگ سال ۲۰۲۰ بود که به علت قرنطینه، حسرت لذت دیدن فیلم روی پردۀ سینما را بر دل مخاطبان و سازندگانش گذاشت. چون بسیاری از سکانسها یا موسیقی فیلم در پردۀ بزرگ تاثیرگذاری بیشتری داشتند و به همین منظور ساخته شده بودند. به همین دلیل امتیاز ۷/۶ از ۱۰ را در سایت آیامدیبی کسب کرد و منتقدان که هنگام قضاوت، کمتر درگیر هیجانات احساسی میشوند، با امتیاز ۷۷ در راتن تومیتوز فیلم را تحسین کردند.
خلاصۀ داستان
فیلم با دو شخصیتی شروع میشود که در حال بازی منچ بر سر زندگی یا مرگ چهار شخصیت داستان هستند. مهرههای قرمز بازی داداش ستو و بیتو هستند که در کار خلاف همکاری بسیار خوبی داشتهاند اما بیتو چند سال است که به زندان افتاده و به خاطر خانوادهاش میخواهد از این کار دست بکشد. اما ستو، حال که بیتو از زندان آزاد شده تمام تلاشش را میکند تا دوباره با هم به کارهای گانگستریشان بپردازند. مهرههای زرد مربوط به آکاش و شروتی است که در یک سایت همسریابی با یکدیگر آشنا شدند و بعد از چند سال به علت مشکلی که مربوط به هر دوی آنها میشود مجبور به برقراری ارتباط دوباره شدهاند. مهرههای آبی رنگ مربوط به شیجا و راهول است. شیجا جوانی است که میتواند تنها به زبان محلی خودش صحبت کند اما در بمبئی پرستار شده است. راهول نیز پسری جوان است که در تلاش برای پیشرفت از شهر کوچکی به بمبئی آمده اما تنها در جا میزند. این دو شخصیت به صورت اتفاقی به یکدیگر و چمدان پر از پول داداش ستو بر میخورند. مهرههای سبز مربوط به آلو و عشق دبیرستانیاش پینکی است. شوهر پینکی مشکوک به قتل فردی است و پینکی از آلو میخواهد که در آزاد کردن شوهرش او را یاری دهد.
ارزشمند در عین سرگرمکنندگی
بازیگر ستاره، مضمون عشق رمانتیک، موسیقی تاثیرگذار و دیالوگهای کلیشهای که بتوان برای آن در سینما دست و سوت زد از سری فرمولهای سینمای تجاری هند است که سالهای بسیاری تضمین فروش فیلم بوده است. آنوراگ باسو، کارگردان مشهور سینمای هند نیز به علت علاقۀ بسیارش به سینما و به خصوص تاریخ سینمای هند، از این تمهیدات استفاده میکند تا تواناییهای سینمایی سبک خودش را به چشم و ذهن مخاطبش برساند. بعد از موفقیت فیلم برفی هم در گیشه و هم در جشنوارهها، آنوراگ تصمیم گرفت که ژانر کمدی-درامش را با رنگهای متضاد و نماهای پرکنش ادامه دهد. در هر نمای منچ نیز امضای آنوراگ دیده میشود.
ساختار اپیزودیک
داستانهای اپیزودیک در عین امکانات فراوانی که در اختیار فیلمنامهنویس و کارگردان برای بیان قصه قرار میدهند، مهارت زیادی در تقسیم نقاط عطف هر اپیزود و هماهنگی آن با داستانهای دیگر نیاز دارند. از این حیث فیلم منچ بسیار موفق عمل کرده است و به هیچوجه داستان اصلی از هم گسسته نمیشود. اما در نهایت برای پایان دادن داستان آلو و پینکی به مشکل برمیخورد و رابطه علت و معلول نادرستی برای آن میسازد که نقص بزرگی برای فیلم حساب میشود.از سمتی دیگر اتفاقات و شخصیتهای فرعی بسیار، داستان را کمی پیچیده و فیلم را زیادی شلوغ میکند و تا مرز خستهکنندگی پیش میبرد. اما شخصیتهای اصلی و پرداخت مناسب آنها و روابطشان با یکدیگر باعث میشود این معایب کوچکتر به نظر برسند.
کارگردانی
از ابتدا نماها و تدوین بیشتر از بقیه عناصر فیلم جلب توجه میکند و فرم بصری چشمنوازی به فیلم میدهد. از جمله لانگشاتهای زیادی که با تقسیم وزن بصری غیرمتعارف، نماهای تازه و بدیعی را شکل دادهاند که یادآور آثار کارگردان مشهور، وس اندرسن هستند. این تاثیرپذیری در طنز دیداری که در لایههای دور و نزدیک نماها اتفاق میافتد نیز دیده میشود. آنوراگ خلاقیتش را بیشتر در تشابه داستانها و نماها چه از نظر رنگ و چه از نظر داستان و کنشها به بازی منچ نشان داده است مانند نمایی که شخصیتها از روی جویباری میپرند و به گونهای نمایانگر پریدن مهرهها از روی یکدیگر هستند. فیلم منچ بهراستی مانند بازی است که شما از دور تماشاگر آن هستید و تشابهات آن با مراحل زندگی خود و اطرافیانتان تجربۀ دلنشین و ماندگاری در خاطرتان به جای میگذارد.
نظرات کاربران
نظرات کاربران