حقیقت این است که همۀ ما میمیریم. همگانی بودن این اتفاق رمزآلود، هم وحشتناک است و هم تسکیندهنده. اما واقعا مرگ چیست؟ این سوالِ اساسی بشر، میتواند بهانهای باشد برای نشستن پای آخرین ساختۀ برادران کوئن در سال ۲۰۱۸ که در ساختاری اپیزودیک، ۶ ماجرای متفاوت را برایمان روایت میکنند. کوئنها که در سالهای گذشته فیلم موفق جائی برای پیرمردها نیست را با ۴ اسکار تجربه کردهاند، اینبار با تصنیف باستر اسکراگز، توفیق چندانی نداشته و با دست خالی از تمام جشنوارهها بازگشتند.
خلاصه داستان
تصنیف باستر اسکراگز وسترنی است که نگاه پستمدرن سازندگان، رگههای کمدی تلخی به آن اضافه میکند و به نوعی با تلفیق ژانر مواجه هستیم که در اندیشۀ پست مدرن، اتفاقی رایج است. در میان سایتهای رتبهبندی فیلم، راتن تومیتوز با ۹۰ درصد رضایت منتقدان، بالاترین امتیاز را به این فیلم داده است که با گوشه چشمی به امتیاز ۷۹ متاکریتیک و ۳/۷ آیامدیبی، میتوان نمرۀ قابل قبول برای فیلم در نظر گرفت. هرچند نمیشود از فیلمهای بد کوئنها هم به سادگی عبور کرد.
۶ داستان به ظاهر متفاوت، تصنیف باستر اسکراگز را شکل میدهد که هر داستان به گونهای به مسئلۀ مرگ اشاره میکند. در اولین روایت که ظاهرا اپیزود اصلی محسوب میشود و فیلم نام خود را هم از این اپیزود به عاریت گرفته، ماجرای غرور یک هفتتیرکش حرفهایست که عاقبت خوشی برایش ندارد. دومین ماجرا داستان سارق بانکی را روایت میکند که یکبار از اعدام نجات کرده، اما در نهایت به کام مرگ میرود. در سومین بخش، کوئنها به ماجرای صاحب یک تئاتر دورهگرد میپردازند که جانِ تنها بازیگر معلولش را به راحتی میستاند. اپیزود چهارم با تصاویر ناب از طبیعت آغاز میشود و طمع یک دزد را برای سرقت طلاهای یک جویندۀ طلا نشان میدهد. روایت پنجم، ماجرای عشق، اشتباه و مرگ است که برای دختری هنگام سفر رخ میدهد. و بالاخره در آخرین بخش فیلم، شنوندۀ عقاید پنج نفری هستیم که سوار بر درشکهای بدون توقف، به هتلی اسرارآمیز قدم میگذارند.
بلوغ تکنیکی
فرم، آن چیزی است تصنیف باستر اسکراگز را گیرا و جذاب میکند و هویت منحصر به فرد میبخشد. لحن عجیب و طعنهآلود فیلم، توجه به عنصر تصادف و شانس و البته هجو برخی باورهای قبلی، بخشی از دلایل جذابیت این فیلم است که در کنار کارگردانی دقیق، البته در سبک شخصی کوئنها، میتواند این شش قسمت مجزا را در کنار هم نگاه دارد و با کمک طراحی صحنه خوب و موسیقی متن جذاب، به اثری واحد تبدیل کند که در لایههای زیرمتن خود، حرفهای مهمتری نیز دارد. معانی که مخاطب در ساخت و درک آنها شریک است و این نکته از مهمترین ویژگیهای یک فیلم پست مدرن به شمار میرود. بازیگران نیز به فراخور اپیزود مربوط به خودشان، بازیهایی قابل قبول ارائه کردهاند که حضور لیام نیسون در میان آنها میتواند قابل توجه باشد.
شاید بتوان دلیل همنامی فیلم با اپیزود اول و هفتتیرکش آن را، آوازی دانست که باستر اسکراگز، بعد از مرگ زمزمه میکند و گویی تا پایان فیلم، در ذهن باقی میماند. زندگی پس از مرگ، چگونه جان سپردن، هدفی که در زندگی به دنبال آن بودهایم، همگی بر احساس دیگران، بعد از مرگِ ما تاثیرگذار است و جوئل به همراه برادرش؛ ایتن کوئن، با نگاهی کنایهآمیز، برایمان شش روایت در اطراف این موضوع تعریف میکنند و در اکثر آنها، نتیجه چیزی جز غافلگیری ما نیست. تصنیف باستر اسکراگز بعد از پایان، آغاز میشود و اینبار در ذهن ما. آنجاست که میتوان لذتی بیشتر از تماشای یک فیلم و سرگرم شدن چشید.
نظرات کاربران
نظرات کاربران