در قرن بیستویک همه چیز بیش از پیش با یک سرعت باورنکردنی رو به جلو حرکت میکند. شتابی که انسانها در تکاپوی جا نماندن از آن معنای زندگی و یا حتی معنای کاری را که میکنند هم از دست میدهند. یک قهوه در برلین اولین ساختهٔ ژان اوله جرستر آلمانی است که یکی از پرافتخارترین فیلمهای تاریخ جایزهٔ فیلم آلمان یا همان جایزهٔ لولا است. این فیلم توانست با ۸ نامزدی در نهایت برنده ۶ جایزه اصلی لولا شود. یک قهوه در برلین توانست با استقبال خوب منتقدان سایت راتن تومیتوز مواجه شود و امتیاز ۷۷ را از آن خود کند.
یک قهوه در برلین داستان جوانی تنها به نام نیکو فیشر (با بازی تام اشلینگ) است که همهٔ دغدغهاش این است که بتواند یک لیوان قهوه بنوشد. داستان فیلم از صبح یک روز نهچندان معمولی تا صبح فردا طول میکشد و در نهایت به یک لیوان قهوه منجر میشود. یک قهوه در برلین اما در لایههای زیرین روایتش به دنبال چیزی فراتر از یک لیوان قهوه است. فیشر که دو سال است دانشگاه را رها کرده، در آستانهٔ بیپولی و بیکسی قرار گرفته و تنها همدمش، یکی از همسایگان است که رانندهای قدیمی است و او را هم به درستی نمیشناسد. این فیلم را میتوان یکی از مثالهای خوب از فیلمهای شخصیتمحور در چندسال اخیر به شمار آورد. فیشر در جستوجوی یک لیوان قهوه در طول ۲۴ ساعت با وجوه متفاوتی از خودش و آنچه که به آن تبدیل شده آشنا میشود. او تقریباً هیچ هدفی را در زندگی دنبال نمیکند.
سیاه و سفید بودن فیلم جرستر را میتوان یکی از انتخابهای هوشمندانه برای شکل کارگردانی فیلم دانست. او با حذف رنگ از فیلمش مخاطب را پیشتر برای دنبال کردن شخصیتی که زندگی یکنواخت و خاکستریاش عاری از هر هیجان و حرکتی است، آماده میکند. فیشر تمایلی به برقراری ارتباط با دیگران ندارد و تا پایان فیلم بدون استثنا در برابر آدمهایی که با آنان طرف میشود، ناکام است. او در یک شکست همیشگی و کشآمده زندگی میکند. رابطهاش با پدرش از بین رفته، دوست دوران دبیرستانش را به جا نمیآورد و از پیدا کردن یک لیوان قهوه عاجز است. فیشر در دنیایی بیهدف و بدون هیچ شور و شوقی برای زندگی گیر افتاده است.
یک قهوه در برلین کمدیاش را در این ناتوانیهای فیشر در مواجهه با محیطش خلق میکند. او هیچ دغدغهای در زندگیاش ندارد، اما آشکارا به دنبال لحظهای است که بتواند آرامش را تجربه کند. آرامشی که در نهایت و با ملاقات یک پیر مرد بازمانده از جنگ جهانی دوم به آن دست پیدا میکند. پیرمرد در تعریف خاطراتش از هنگام سقوط نازیها و هیتلر در آلمان میگوید: «همه جای برلین پر از شیشهخردههایی بود که از شیشههای شکستهٔ فروشگاهها بر روی زمین ریخته بود؛ اما میدونی همهٔ ناراحتی من چی بود؟ اینکه با وجود این شیشهخردهها دیگه نمیتونم دوچرخه سواری کنم». یک قهوه در برلین نمایشی از آرزوهای انسان عصر حاضر است؛ آرزوهایی که اغلب دستنیافتنی باقی میمانند.
نظرات کاربران
نظرات کاربران