شخصی در جوانی سیم تارش پاره شد، به دنبال مغازهای برای تعمیر سازش بود که به دکان پیرمردی رسید. گفت سیم تارم پاره شده، آمدهام آن را چارهای کنم. پیرمرد نگاهی انداخت و زیر لب گفت سیم دلت هم که پاره شده چرا آن را چارهای نمیکنی و این نقطه ی آغاز تحول جوان شد. هر چند سازهای ناکوک کیلومترها از این آرمان فاصله دارد اما علی حضرتی تلاش کرده در این فیلم ماجرای سیمهای از هم گسیختۀ روان یک انسان را روایت کند. فیلمی که این روزها با اکران آنلاین در انتظار دیدگان مخاطبان است و تلاش میکند بخشی از سرمایۀ خود را از این طریق برگرداند.
شاید به دلیل فضای تاریک ماجراست که توصیه شده مخاطبان بالای ۱۷ سال به تماشای این فیلم بنشینند اما این فیلم به ظاهر روانکاوانه که در سال ۱۳۹۸ ساخته شده، به زحمت میتواند حتی دنبالکنندگان حرفهای و خاص سینما را تا انتها با خود همراه کند.
هدیه، آهنگساز و نوازندۀ چنگ است و برای اجرا آماده میشود. او که از بیماری افسردگی رنج میبرد به تازگی و علیرغم نظر خواهرش هلیا، با پارسا عقد کرده و هیچ کس جز هلیا دلیل بیماری او را نمیداند. این تمام ماجرای سازهای ناکوک است، باور کنید! آنچه باقی میماند، تکرار چندبارۀ این دو خط است که آغاز، میانه و پایانی ندارد. شخصیتها ساخته نمیشوند، فضا معلق است و فیلمنامه، اسفنجی است که با هزار بار غرقاب شدن نیز حفرههایش پُر نمیشود.
مشکل اصلی سازهای ناکوک یقینا فیلمنامه است که این مسئلۀ تازهای در سینمای ایران به شمار نمیآید. گویا باید به دیدن فیلمهای بد عادت کرده و انتخاب کنیم که کدامیک خستهکنندهتر از دیگری است. کارکترها به کلی ابترند و اینکه آنها چگونهاند و چرا اینگونهاند و اصلا که هستند، تماماً به مخاطب واگذار شده و اگر فیلمنامه را یک شخص تصور کنیم، خواهیم دید که روی صندلی راحتیاش لم داده، به بینندگان لبخند ژکوندی تحویل میدهد. کاگردان نیز نمیتواند اتفاق ویژهای خلق کند و به ناچار دست به دامان نماهایی میشود که برای قاب گرفتن و زدن به دیوار سالن پذیرایی خانه شاید مناسب باشند، اما برای یک فیلم سینمایی کارایی چندانی ندارند. موسیقی اما در لحظاتی دلنشین است و با توجه به حضور ساز چنگ میشد بهره بهتری از آن برد.
هنگامه قاضیانی، حامد کمیلی و غزل شاکری که بازیگران اصلی فیلم هستند شاید به دلیل شخصیتپردازی ضعیف فیلم، نمی توانند آنچنان که باید، باورپذیر باشند. قاضیانی در نقش یک روانپزشک، به ندرت روانپزشک مینماید و غزل شاکری نیز نوازنده بودنش تأثیر چندانی در قصه ندارد تا جایی که اگر حرفهٔ هر کدام از کارکترها را حذف کنیم یا شغل دیگری برایشان در نظر بگیریم به قصهٔ دوخطی فیلم لطمهای نمیخورد. کمیلی نیز که گویا قرار است ناجی باشد، نتوانسته حتی نقش را نجات دهد.
فضای سرد فیلم، دیالوگهای بیحس و بازیهای ضعیف را به فیلمنامهای سست اضافه کنیم و در تلاش باشیم تا نود دقیقه ببافیم و این بافتن را حتی در دیالوگ نقش اصلی در سکانس پایانی نیز جای دهیم تا سازی ناکوک بیافرینیم. اساساً بیمسئله بودن؛ همان طور که سینمای ایران را به ورطۀ ورشکستگی کشانده، علی حضرتی را در نخستین فیلم بلند خود به منجلابِ بافتن انداخته است. با شخصیتهایی روبهرو هستیم که باید گذشته، حال و علت تحولشان را در ذهن خود بسازیم و پس از ظاهر شدن تیتراژ پایانی هر چقدر میخواهیم فکر کنیم که این فیلم برای چه ساخته شده است.
نقد زیبا بود. اما ترغیب شدیم فیلم رو حتما ببینیم. باید فیلم چشم پر کنی باشه!