معرفی فیلم «شب روی زمین» (جیم جارموش، ۱۹۹۱) | بدتر از این هم ممکنه

مدیر سایت 1431 روز پیش
بازدید 136 بدون دیدگاه

چه چیزی باعث می­‌شود ما بدون آنکه بخواهیم تمامیت زندگی هر یک از شخصیت­‌های فیلم­‌های جارموش را بدانیم، مجذوب همین در لحظه بودن‌شان بشویم؟ شب روی زمین محصول ۱۹۹۱ است و توانسته است از سایت راتن تومیتوز امتیاز ۷۵ را به دست آورد. این فیلم را در چگونگی اپیزودیک بودن داستان­های جیم جارموش، می‌­توان یک پله قبل از کافه و سیگار دانست.

شب روی زمین روایت­گر پنج داستان از پنج شهر متفاوت است که تنها مشخصهٔ بارزی که این داستان­‌ها علاوه بر اتفاق افتادن در شب دارند، تاکسی و مسافر تاکسی است. فیلم از لس انجلس و  راننده تاکسی دختری جوان شروع می‌­شود که به جز مکانیک شدن هدف دیگری در زندگی‌­اش ندارد. از این رو او به مدیر برنامه­‌ای حرفه‌­ای در سینما که او را برای نقش اول فیلمی سینمایی زیر نظر دارد جواب رد می‌دهد. کورکی (با بازی وایونا رایدر) می‌گوید: «زندگی من برنامه‌ریزی شده است. من می‌خوام مکانیک بشم». و ویکتوریا اسنلینگ (با بازی جینا رولندز)  جواب می‌دهد: «ولی ستارهٔ سینما شدن آرزوی هر دختریه». و کورکی می­‌گوید: «ولی نه برای من». کیفیت غیرمنتظرهٔ چنین صحنه‌­ای از آنجا ناشی می‌­شود که تقریبا هر کس به غیر از کورکی (حتی خود مخاطب) در آرزوی ستاره شدن در عالم سینما است و جارموش ما را با این جواب ساده غافلگیر می‌­کند.

در داستان دوم و در شهر نیویورک مسافری به نام یویو (با بازی جیانکارلو اسپوزیتو)  اصرار دارد که خودش به جای راننده تاکسی آلمانی به نام هلموت (آرمین میولر اشتال) پشت فرمان بشیند، چون هلموت علاوه بر اینکه اصلاً چیزی از رانندگی نمی­‌داند، تقریباً خیابان‌های نیویورک را هم نمی‌­شناسد. هلموت دلیلش برای مهاجرت از آلمان شرقی را به طور واضح بیان نمی‌­کند؛ تنها چیزی که از او می‌­فهمیم این است که قبلاً دلقک بوده است. از یویو حتی همین یک مورد را هم نمی‌­دانیم.

داستان سوم در پاریس حتی از این هم موجزتر شروع می‌­شود. راننده تاکسی‌­ای آفریقایی (با بازی آیزاک دبانکوله) که زنی نابینا (بئاتریس داله)  را سوار می­‌کند. و کنجکاوی‌­اش در فهمیدن اینکه زندگی یک زن نابینا چگونه است او را در تلهٔ حاضرجوابی‌­های زن می­‌اندازد. زن می‌­گوید من همهٔ کارهایی که تو می‌توانی انجام بدهی را می‌توانم انجام بدهم و راننده می‌گوید: «می‌تونی رانندگی کنی؟» زن پاسخ می‌­دهد: «مگه تو می‌تونی؟» و ما (مخاطب) شاهد آن بوده­‌ایم که راننده چندین بار حواسش به دست‌­اندازهای توی خیابان نبوده است.

داستان چهارم  در رم که شاید کمدی­‌ترین اپیزود ممکن باشد دربارهٔ جینو (روبرتو بنینی) رانندهٔ قانون‌شکن ریزه‌میزه­‌ای است که تصمیم می­‌گیرد بزرگترین گناهانش را در حضور کشیشی (پائولو بوناچلی) که مسافرش است به زبان بیاورد. شدت عجیب و غریب بودن گناهانش باعث می­‌شود تا کشیش ناخواسته سکته کند. او بی آنکه بداند کشیش مرده است همچنان و با شور فراوان حرف‌هایش را ادامه می‌­دهد.

داستان آخر که در هلینسکی اتفاق می‌­افتد تراژدی­‌ترین اپیزود فیلم است و قرارگیری‌­اش در کنار اپیزود رم هم از دیگر ظرایف جارموش است. داستان این قسمت را می‌­توان در یک جمله خلاصه کرد: « از این بدتر هم می‌­تونه اتفاق بیفته». راننده تاکسی (با بازی ماتی پلونپا) دردآورترین قصه­‌ای را که می‌­توان تا پیش از طلوع خورشید به زبان آورد، تعریف می‌­کند.

شب روی زمین، بی آنکه بخواهد پیامی سرراست را به بیننده‌­اش منتقل کند، او را با ساعتی از زندگی هر یک از شخصیت­‌هایش همراه می‌­کند. و آنان بی آنکه بخواهند خوب یا بد یا هر شکلی از درستی و نادرستی اخلاقی را بیان کنند، آنچه را که هستند به زبان می‌­آورند. شب روی زمین تکه‌­ای شاعرانه از زندگی است.

print

نظرات کاربران

  • لطفا از تایپ کردن فینگلیش خودداری کنید. در غیر این صورت نظر شما بررسی نخواهد شد.
  • هدف شما ارسال تبلیغات یا بک لینک نباشد. در غیر این صورت دیدگاه حذف می شود.
  • دیدگاه شما فقط و فقط در رابطه با این موضوع باشد.
  • به دیگران توهین نکنید.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *