در لابهلای خاطرات تلخ زندگی، لحظات دلانگیزی است که میارزد به همۀ تلخی روزهایی که گذشته است. میارزد که اتفاقات رنجآور گذشته را در ذهن داشته باشیم تا خنکای نسیم عشق، ایثار و دوستی، از پس آنها بیرون آمده و صورتمان را بنوازد. درخشش ابدی یک ذهن پاک در میان اقبال منتقدان و مخاطبان خود، از جریان معمولی سینمای هالیوود فاصله گرفته و به یکی از ماندگارترین فیلمهای تاریخ سینما تبدیل میشود تا یادآوری کند خاطرات، همۀ آن چیزی است که در زندگی داریم.
درخشش ابدی یک ذهن پاک، فیلمی علمی- تخیلی و رمانتیک است که با نگاهی سورئال، داستانی غیرخطی را روایت میکند. این فیلم آمریکایی که محصول سال ۲۰۰۴ است با فروش ۷۲ میلیون دلاری توانست موفقیت خوبی در گیشه داشته باشد که با توجه به ۲۰ میلیون دلاری که خرج برداشته، بازگشت سرمایهای منطقی برای سرمایهگذران به ارمغان بیاورد. اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و بهترین بازیگر زن و نامزدی در بسیاری جشنوارههای دیگر، تنها بخشی از موفقیتهای این فیلم به شمار میآید. امتیاز ۹۳ از راتن تومیتوز، ۸۹ از متاکریتیک و ۸.۳ از آیامدیبی با صدای بلند به ما اعلام میکند که: من را حتماً ببینید.
جول که مدتی است با کلمنتاین آشنا شده، نمیتواند بعضی از رفتارهای او را تحمل کند و پس از جدایی تلخ از کلمنتاین تصمیم میگیرد تمام خاطرات او را از ذهن خود پاک کند. کلمنتاین هم مدتی قبل این کار را کرده، و این مسئله جول را نسبت به پاکسازی خاطرات مصمم میکند. به کلینیک دکتر هاوارد میرود و پس از بازگویی خاطرات خود، قرار بر این میشود که تکنسینهای کلینیک برای پاکسازی ذهنش، شب به منزلش بیایند و این کار را انجام دهند. از اینجاست که تازه فیلم آغاز میشود. جول در ذهنش خاطراتی شیرین از روزهای آشنایی و حضور کلمنتاین به یاد میآورد که او را از پاک کردن خاطرات پشیمان کرده و تا انتهای فیلم در تلاش است که با این پاک شدن مبارزه کند و این گونه، داستان مدام بین ذهن او و واقعیت در نوسان است.
چارلی کافن که نویسندۀ فیلمنامۀ درخشش ابدی یک ذهن پاک است به خوبی ایدۀ اولیه را قوام داده و نتیجهای مستحکم، دقیق و منقلبکننده را به بار آورده است. دقت به شخصیتپردازیها، انسجام در اتفاقات و گذرگاههای درستی که برای عبور و مرور بین ذهن و واقعیت در فیلمنامه تعبیه شدهاند، همگی در یکدستی فیلمنامه، نقش خود را به خوبی ایفا میکنند. جلوههای بصری رایانهای نیز در نوع خود قابل توجه است و با نگاه به سال ساخت این فیلم، بسیار طبیعی جلوه میکنند. آنچه بیشتر در ایجاد حس اما به کار میآید، دوربین است و تدوین. تدوین، ریتم نامتوازن اما سیالی ساخته است که در کنار قاب و اصلاح قابهای درست، میتواند علاوه بر روایت داستان، فرمی ویژه بیافریند. فرمی که مملو از حس است و تا انتها وجه سرگرمکنندۀ خود را حفظ میکند اما در این حد باقی نمانده و با فرم منحصر به فرد خود به لایههای عمیقتری نیز میرسد.
اسطورۀ حالات چهرۀ هالیوود که اغلب در فیلمهای کمدی و فانتزی او را دیدهایم، این بار در نقشی متفاوت ظاهر شده است. جیم کری میتواند خاطرات نقشهای کمدی خود را از ذهن مخاطب کنار بزند و اینبار با نقش یک انسان منزوی و افسرده که با خود در کشمکش است، تواناییهای خود را به رخ بکشد. در اندک لحظاتی نیز بازی او رنگ و بوی کمدی خاصش را دارد که بیرون نمیزند و به خوبی جا میافتد. کیت وینسلت اما درخشانتر از او ظاهر میشود و جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر زن سال ۲۰۰۵ برازندۀ اوست. اگرچه نامهای بزرگ دیگری مانند مارک رافالو و الیجا وود میتواند اقوا کننده باشد، اما قطعا تنها کسانی که در فیلم، به معنای حقیقی کلمه بازی میکنند جیم کری و کیت وینسلت هستند.
عشق را حتی اگر از ذهن بتوان پاک کرد، از قلب نمیتوان. این جمله می تواند خلاصۀ درخشش ابدی یک ذهن پاک باشد. عاشقانهای خاص که علیرغم پیچیدگی روایت، ساده است. خاطراتِ هرچند تلخ، یادآور گذشتهای است که انسان پشت سر گذاشته و فراموش کردن آنها، حتی اگر به از یادبردن تلخیشان منجر شود باز هم ارزش فراموشی عشق را ندارد. عشقی که در لابهلای تک تک آن لحظات وجود داشته و برای حس کردنش کافی است کمی آنها را زیر و رو کنیم.
نظرات کاربران
نظرات کاربران