مرز میان رئالیسم اجتماعی در سینمای ایران با یک فیلم شعاری از تار یک مو هم کمتر شده است. گویی فیلمسازها بی آنکه بخواهند ذرهای در داستانگویی و چگونگی روایتشان خلاقیت و انرژی مصرف کنند، تنها به یک واکنش صرف اجتماعی روی میآورند. حمّال طلا اولین ساختهٔ بلند تورج اصلانی، فیلمبردار باسابقه و شناختهشدهٔ دو دههٔ اخیر سینمای ایران است که داستان سقوط دو رفیق طلاکار را نشان میدهد که گویی پیش از تصمیماتشان ذرهای تامّل نمیکنند. حمال طلا در سیوهفتیمن جشنوارهٔ فیلم فجر به نمایش درآمد و به تازگی در جشنوارهٔ فیلم دهوک موفق به دریافت جایزهٔ استعداد تازه برای تورج اصلانی شد.
رضا (پیام احمدینیا) که شغلش جابجایی طلا از بازار به کارگاه است، روزی مورد تهاجم چند دزد موتوری قرار میگیرد و به صاحب کارگاه بدهکار میشود. دوستش لویی (لطفالله سیفی) که در همان کارگاه کار میکند و از قضا همخانهٔ رضا هم است، درست دو روز قبل از بسته شدن کارگاه پیشنهادی وسوسهانگیز به رضا میکند. رضا و لویی چاه کارگاه طلاسازی را به قمیت ۶۰ میلیون تومان در مزایده میخرند. آنها از چاله با کله در چاهی عمیقتر شیرجه میزنند.
حمال طلا علیرغم شروع نفسگیر و جذابش، در ادامه زمینهٔ اجتماعی و بازنمایی خودش را از جامعه به کل فراموش میکند و شخصیتهایش را بیش از پیش به سمت پرتگاهی بیبازگشت هل میدهد. ضعف اصلی فیلم، همان مشکل همیشگی سینمای ایران یعنی داستان است. رضا و لویی به ظاهر از آنجایی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، ریسک میکنند. پول نزول میکنند، فاضلابی را به بهانهٔ به دست آوردن یک الماس گرانقیمت میخرند و در آخر به هوای گران شدن طلا، سکه پیشخرید میکنند. پیشفرض ابتدایی فیلم از همان ابتدا شخصیتهایش را آنچنان نادان در نظر میگیرد که باورپذیری ادامهٔ داستان را مخدوش میکند. چطور ممکن است چاه کارگاهی ۷۰ سال تخلیه نشده باشد؟
حمال طلا در تصویربرداری و شکل کارگردانی بیاشکال و تا اندازهای چشمنواز است، درست همانی که از آدمی مثل تورج اصلانی انتظار میرود. بازی سعید آقاخانی در نقش صاحب کارگاه طلاسازی یکی از ویژگیهای بهیادماندنی فیلم است. اصلانی در بیشتر سکانسها از دکوپاژی کلاسیک پرهیز کرده است و سعی کرده تا فاصلهاش را با شخصیتها در پلانهایی بدون کات و طولانی حفظ کند. او این گونه سعی داشته است که تجربهٔ نظارهگر بودن فیلمساز را به مخاطبانش هم انتقال دهد.
حمال طلا از حیث پرداخت به موقعیتهایی که شخصیتهایش در بازی ارز و دلار گرفتار شدهاند بسیار به فیلم پرویز شهبازی یعنی طلا نزدیک است. این را که آدمهای این جامعه در گیرودار رسیدن به یک زندگی نرمال چه سختیهایی میکشند، میشود پذیرفت؛ امّا نادانی و ریسکهایی را که به هیچ وجه با زمینهٔ این آدمها همخوان نیست، نه. در هر دو فیلم، شخصیتها بی آنکه کمی به عاقبت تصمیمهایشان فکر کنند دست به عمل میزنند و در آخر هم محکوم به نابودی هستند. گویی هیچ راه فراری برای آنان نمیشود متصور شد. در حمال طلا تصادف ناگهانی و از دست رفتن هست و نیست رضا و لویی، فیلم را از یک رئالیسم اجتماعی به یک جملهٔ کلیشهای تقلیل میدهد: بدبخت همیشه بدبخت است. این آدمها حتی در فرار کردن از قرض و بدهیهایشان هم موفق نمیشوند. این پایانبندی اجباری و بهظاهر تلخ را در فیلم شهبازی هم میتوان دید.
نظرات کاربران
نظرات کاربران