فصل سوم سریال دارک بالاترین امتیاز را از مخاطبهایش در آیامدیبی گرفته است؛ امّا اگر بخواهیم خیلی روراست توصیفش کنیم، باید گفت: «دیگه شورش رو درآوردن». شاید هم بشود اینگونه به قضیه نگاه کرد که یک فصل پایانی خوب، یک فصل پایانی ساخته نشده است. سازندگان دارک مخاطبانشان را در حد کامپیوترهایی که تمامی احتمالات و گرههای داستانی را تا فصل سوم به یاد خواهند داشت فرض کرده بودند، اما باز کردن گرههای بیشتر و به میان آوردن دنیایی که باید به اجبار سومین حلقهٔ این داستان باشد، واقعاً از حوصلهٔ مخاطب فراتر میرود و او را پس میزند.
اگر کلیت داستانی دو فصل قبلی را به یاد داشته باشید (البته اگر هم به یاد ندارید جای تعجب نیست)، باید گفت که فصل سوم به کلی یک غافلگیری نابجا و بد است. دارک در نهایت میخواهد این ایده را به سرانجام برساند که دنیای داستانیاش کارزاری برای نبرد میان آدم و حوا است. یک ارجاع و استفادهٔ هوشمندانه از داستان آفرینش، تنها با این تفاوت که این آدم و حوای دارک، علاوه بر سرچشمهٔ آفرینش، دلیل نابودیاش هم هستند. یعنی آخرالزّمانی که همه چیز را از بین میبرد، یک تلاش بیهوده از سوی آدم و حوا است برای پایان دادن به چرخه، بی آنکه بدانند چرخه به همین دلیل است که ادامه پیدا کرده، یعنی نزاعی میان یک شر و یک شر دیگر.
دارک در کارگردانی نهتنها در فصل سوم نکتهٔ تازهای ندارد بلکه به دلیل فرسایشی شدن روند روایت، تعدادی از تکنیکهای رایج در دو فصل قبل کارکردهای پیشین خودش را هم برای مخاطب از دست میدهد. به عنوان مثال بخشهای اسلوموشن هر قسمت در فصل سوم برخلاف فصلهای قبلی، نهتنها روایت را جلو نمیبرند، بلکه تنها برای پر کردن دقایق هر قسمت گذاشته شدهاند. این بیهودگی و ندادن هیچ گونه اطلاعات جدیدی در طول اسلوموشنها نمایندهٔ خوبی برای کل فصل محسوب میشود؛ به طوری که فصل آخر را میشد در یک قسمت خلاصه کرد. اشتباهی که سازندگان سریال متوجه آن نبودند، پرداختن به یکی از دنیاهای داستانی در دو فصل و دو دنیای باقی مانده در یک فصل است که سریال را از کیفیت انداخته است.
شاید بتوان بهترین قسمت سریال را تنها قسمت پایانیاش دانست. البته باید در نظر داشت که دارک در فصل سوم در دام گرههای پرشماری که باز کرده است، میافتد و برای حلوفصل کردنشان به یک داستان عاطفی سانتیمانتال رو می آورد و دیگر ردی از نظریههای انیشتین یا گربهٔ شرودینگر در آن نمیبینید، اما این پایان را میتوان تا حدی پذیرفتنی دانست. در نهایت تنها دنیایی که گذشتهاش میتوانست تغییر کند و چرخه را به پایان برساند پدیدار میشود؛ پدری که سعی در نجات پسر و عروسش دارد. حالا آدم و حوا بی آنکه بخواهند همدیگر را نابود کنند، جلوی یک اتفاق مرگبار را میگیرند و اگاهانه با پایان دادن به زندگی خودشان و بستن چرخه، داستان را به سرانجام میرسانند. آدم و حوای دارک یک بار و برای همیشه زندگی میبخشند، بی آنکه بخواهند در آخر آن را نابود کنند. قسمت آخر از این رو که تنها سرچشمهٔ همه چیز را معلوم میکند جذاب است، قسمتی که هفت ساعت قبلی خودش را ارزش میبخشد.
نظرات کاربران
نظرات کاربران