خلاصهٔ ماجرا آن است که مهیار در رشتهٔ مکانیک دانشگاه امیرکبیر پذیرفته میشود. اولین واحد درسی او تاریخ اسلام است. در این کلاس با سه نفر از کاراکترهای اصلی رمان دوست میشود: سینا جاویدی، علی عامری موسوی پیر کش و مینا وحیدی که تنها دختر کلاس است. استاد به دانشجویان تحقیق گروهی واگذار میکند. مینا و مهیار همگروه میشوند؛ سپس علاقهای بین آنها شکل میگیرد، اما در نهایت مهیار به نفع دوست خود، علی از ماجرا کنار میکشد. علی و مینا با هم ازدواج میکنند و مهیار در فراق مینا به سر میبرد تا روزی که علی با مهیار تماس میگیرد و میگوید: «من مینا را کشتهام».
رمان از زبان اول شخص مهیار روایت میشود و دارای دو روایت موازی است: روایتی که از کلاس درس و روز اولِ ماجرا شروع میشود و جلو میآید و روایت دوم که از تماس علی و قتل مینا شروع شده و به عقب برمیگردد تا در نهایت دو روایت به هم برسند و داستان تمام شود. از نظر روایی میتوان ردپای داستانهای پلیسی را در این کار دید. چرا که کارکرد این دو زمان موازی آن است که حقایق را تکه تکه و حتی در تضاد با هم در اختیار مخاطب بگذارد.
اما رمانِ من مینا را کشتم آنچنان که به نظر میآید داستان سادهای نیست و نویسنده به اینکه قصهای از دیدار و قتل بنویسند، بسنده نکرده است. اولین نکتهٔ مهم این کتاب که میتوان به آن اشاره کرد، شخصیتپردازی و محیط داستان است که بر مبنای آن میتوان این رمان را در دستهٔ آثار ناتورالیستی قرار داد. منظور از ناتورالیسم آن سوءتفاهمِ سیاهنویسی و فحش و ناسزا نیست که مدتی در رمانهای فارسی رایج بود. دو اصل اساسی مکتب ناتورالیسم وراثت و محیط است و در داستانِ من مینا را کشتم نیز تک تک شخصیتها بر اساس وراثت و محیطشان شکل گرفتهاند و پیشبرندهٔ داستان نیز این دو اصل اساسی است. حتی یکی از تحقیقیات کلاسی مهیار و مینا تحت عنوانِ «بسترسازی برای تربیتِ فرزندان» صورت میگیرد و به این نتیجه میرسند که (ازکتاب):
رفتار مستقیم ما با فرزندان اگرچه بیتأثیر نیست، اما محیطی که برای بزرگ شدنشان تهیه میکنیم به مراتب تأثیرگذارتر است. اگر به کودک رفتار غلط هم آموزش دهیم، اما در محیط سالم بزرگ شود، بهتر از آن است که رفتار پدر و مادر بی نقص باشد، اما محیطی که کودک در آن رشد میکند، ناسالم. همچنین تاثیر عوامل محیطی از جمله آب و هوا … .
پس دو عامل اساسی در شکل گیری این داستان وراثت و محیط است. حالا جا دارد بپرسیم: وراثت از چه کسانی؟ و چه محیطی؟
من مینا را کشتم در تهران اتفاق میافتد و شخصیتهای آن طیفی از طبقهٔ متوسط جامعه هستند. سینا پولدارترین فرد در گروه دوستی مهیار است، مهیار و مینا وسط طیف ایستادهاند و علی که از شهرستان آمده، در ابتدای داستان فرودست است اما به مرور و از طریق کار در بنگاه ملکی خود را وارد طبقهٔ متوسط میکند.
نگارش داستان شهری در ایران سابقهٔ طولانی و تیراژ زیادی دارد؛ امّا موفیقت این داستانها بسیار اندک است؛ و نکته مهم و راز اصلیای که کتاب رضا باباخانلو را خواندنی میکند، در نمایشِ دقیق و بررسی طبقهٔ متوسط امروز است. آنچنان که باباخانلو مطرح میکند و همچنین در جامعه شاهد آن هستیم طبقهٔ متوسط همواره بین دو مسئلهٔ فرهنگ و بازار درگیر است. در کتاب با دو گروه مواجهیم؛ بازاریانی که سعی میکنند از طریق فرهنگ درآمد کسب کنند؛ مثل سینا که تاجر است و تجارت اصلی او کالاهایی فرهنگی است که نمیشناسدشان. او محصولات فرهنگی را میفروشد ولی از محتوای آنها بیخبر است؛ اما همزمان ژست فرهنگی خود را هم حفظ میکند مثل سیگار بهمنی که میکشد. از طرفی در جامعهٔ امروز شاهد فرهنگدوستان و هنرمندانی هستیم که برای ارتزاق وابسته به قشر بازاری کمفرهنگ هستند؛ در این رمان مادرِ مهیار معلم است و پدر او بنگاه دارد، دو شغلی که نمایندهٔ تام و تمام دو سبک زندگی و منش مجزا هستند. شخصیت اصلی رمانی که نمایشگر طبقهٔ متوسط است زادهٔ این دو خردهفرهنگ است و اتفاقاً کشمکش اصلی او در این رمان بین این دو منش است که آیا نقشِ بنگاهدار را بپذیرد یا فرهنگی را.
دربررسی کلیتر میتوان گفت غالب اشخاص این داستان دانشجویانی هستند که از پدر و مادرشان تعذیه میکنند، در حالی که آنها را قبول ندارند و پدر و مادر خود را، آدمهای هوسباز شکمباره و خیانتکار میشناسند.
دو مضمون اساسی دیگر را نیز میشود در این رمان بررسی کرد: یکی دلهره و دیگری انتخاب. دلهرهٔ قتل مینا سراسر داستان را گرفته است و از طرفی شخصیتها میدانند که هر انتخابشان کنشی است و واکنشی در پی دارد و این خود بر دلهرهٔ اشخاص میافزاید. مهیار عاشق مینا میشود اما به نفع علی کنار میکشد؛ مهیار انتخاب میکند که در پنهان کردن جنازهٔ مینا به علی کمک کند و انتخابها مسیر داستان را میسازند و البته هر انتخابشان برآمده از زمینهٔ وراثت و محیط است.
کلاس که تمام شد فکر میکردم پیشنهاد همگروه شدن را به کدامیک بگویم. علی را انتخاب کردم. داشتم به سمتش میرفتم که صدایی من را متوقف کرد: «آقای مریدی، شما همگروهیتون رو انتخاب کردید؟» به سمت صدا برگشتم. مینا بود. انتخاب کرده بودم. بله سر زبانم بود، اما گفتم: «نه هنوز. چطور مگه؟» باید میگفتم: «خیر. اگر میخواید، میتونیم با هم تحقیق رو ارائه بدیم.» نگفتم، اما مینا گفت: «میشه من با شما تحقیق بدم؟» این را جلوی تمام بچههای کلاس گفت. فکر کنم تمام مدت همه در فکر همگروه شدن با مینا بودند. همه غیر از من. هنوز هم میخواستم استراتژی بیاهمیت بودن را ادامه بدهم. اما ظاهراً دیگر کافی بود و نتیجه داده بود. نتیجهای که من در شکلگیریاش هیچ نقشی نداشتم؛ غیر از سرمایهگذاری، که در نوع برخوردم درطول ترم داشتم. نتیجهای که آغاز کینه و دشمنی سایر همکلاسیها با من شد.
میتوان این رمان را داستانی معرفی کرد در باب زاده شدن در طبقهٔ متوسط شهری، انتخابهای موجود در این طبقه و دلهرههای ناشی از این انتخابها. اشخاص داستان من مینا را کشتم نسبت به شرایط دو نوع عکسالعمل از خود نشان میدهند: یا شرایط را میپذیرند و تنها در شوخیهاشان از گذشته گِله میکنند اما در اصل همدست میشوند یا در بستر علمی راجع به مسائل تحقیق میکنند اما آنها نیز دست و پایشان در منجلاب ناشی از محیط بسته است و کاری ازشان ساخته نیست و در نهایت دست به خودویرانگری میزنند.
نکتهٔ مهم دیگر این داستان انتخاب هوشمندانهٔ مکانهای داستانی است. در یک نگاه کلی میتوان مکانهای داستان را به این شکل دستهبندی کرد: دانشگاه، بنگاه، کافه، باغ، شرکت، پاسگاه، خانههای نزدیک به بالای شهر، بزرگراههای رابط این محلها.
راجع به این مکانها میشود با تفصیل بیشتری سخن گفت؛ اما به تأکید بر همین نکته بسنده میکنیم که بافت قصه در همین مکانها شکل گرفته است، تضاد میان فرهنگ و بازار را که قبلاً به آن اشاره کردیم، میتوان در این مکان ها دید. همچنین انتخاب دانشگاه برای شروع پیرنگ و محرک اولیهٔ این قصه به موفقیت داستان، معرفی شخصیتها، روشن کردن و همچنین بیانِ مسائل اساسی و مفاهیم پنهان در قصه و همچنین نوع روایت قصه کمک بسزایی کرده است.
در آخر باید به نوع روایت داستان اشاره کرد که بر پایهٔ سوال و جواب بنیان گذاشته شده است. سوالها پاسخ داده میشوند و پاسخها، منجر به پرسشهای جدید میشوند و مباحث مربوط به طبقهی متوسط که تاکنون دربارهش صحبت کردیم در همچین بافت رواییای است که شکل میگیرند. جا دارد اشاره کنیم که این نوع روایی یاد آور مباحث ارسطو و همچنین یاد آور ادبیات مشروطه میباشد، خصوصا کتاب احمد اثر عبدالرحیم طالبوف تبریزی.
اما اسمِ کتاب: من مینا را کشتم. وقتی شروع به خواندن کتاب میکنیم، علی است که مینا را میکشد اما روایت قصه از زبان اول شخص مهیار عشقِ قدیمی مینا نوشته شده است و تا آخر داستان این سوال وجود دارد چه کسی مینا را کشته است.
پشت جلد کتاب
عاشقیکردن، شبهایش سخت است. روز که میشود، منطق حاکم مطلق است. همه چیز را تجزیه و تحلیل میکنی و به بهترین نتیجهٔ ممکن میرسی. ولی با ورود به آستانهٔ شب، منطق کنار میرود و فقط با او بودن را میخواهی. نمی خواهی؛ بلکه تمنا میکنی.
ورود آدمها به زندگی ما، از دو منظر قابل تأمل است. اول اینکه چه آدمی وارد زندگیات میشود و دوم اینکه چه زمانی وارد زندگیات میشود. از نظر من مورد دوم اهمیت بیشتری دارد. لحظههایی در زندگی وجود دارد که حفرهای در قلبت ایجاد میشود. حیاتیترین کار برای رویارویی با آن، پرکردن حفره است. چگونه و با چه، در آن زمان اهمیتی ندارد. یادم میآید یکبار دندان پُرکردهام خالی شد. آدامسی را جویدم و وقتی شیرینیاش رفت، داخل حفره کردم. حداقل تا صبح آرامم کرد.
شقایق در بهترین زمان ممکن وارد زندگی من شد. اگر میخواستم زندگیام را خودم با قلم خودم روی کاغذ بیاورم، هیچگاه نمیتوانستم نقش به این مهمی را در این برههٔ زمانی به شقایق بدهم.
من مینا را کشتم در ۱۸۲ صفحه و با قیمت ۳۰.۰۰۰ تومان در زمستان ۱۳۹۸ توسط نشر آوند دانش به چاپ رسیده است و در کتابفروشیها و سایتهای معبتر فروش کتاب در دسترس است.
دانلود من مینا را کشتم
نظرات کاربران
نظرات کاربران